اشعار مناجات با خدا
گرچه من را میتوانی زود از سر وا کنی
تا سحر این پا و آن پا میکنم در وا کنی
آمدم دیگر بمانم پس مرا بیرون نکن
مشت خاک آورده ام که کیسه ی زر وا کنم
اول مهمانی از تو خواهشی دارم فقط
می شود زنجیر را از پای نوکر وا کنی
من خودم رسوای این وآن شدم با معصیت
پیش چشم خلق لازم نیست دفتر وا کنی
افتضاحی که به بار آورده ام شد دردسر
اصلا اینجا امدم که از سرم شر وا کنی
واسطه چه بهتر از این نام زهرا هست که
انقدر می کوبم این در را که آخر وا کنی
گریه از نان شبی که می خورم واجب تر است
کاشکی بر چشم خشکم نحر کوثر وا کنی
من گرفتاری خود را میبرم امشب نجف
تا گره های مرا با دست حیدر وا کنی