شعر مناجات با خدا
به اختیار خودم از اختیار افتادم
گناه کردم و از چشم یار افتادم
قساوت آمد و روزی گریه ام را برد
شبیه مُرده شدم یک کنار افتادم
فریب خورده ام از طول آرزوهایم
ز روی جهل در ان چاه تار افتادم
گناه و معصیتم آبروی من را برد
کنار اهل دل از اعتبار افتادم
هزار شکر همیشه میان راه خطا
به دام رحمت پروردگار افتادم
هوای بادهی انگور حیدری دارم
دلیل دارد اگر که خمار افتادم
فقیر نان حسینم خوشم که یک عمر است
به پشت خانه ی این سفره دار افتادم
دوباره روضه ی زینب دوباره کرببلا
دوباره یاد غم آن دیار افتادم
برادرم تو نبودی یکه وتنها
میان خنده ی چندیدن سوار افتادم
شعر روضه حضرت زينب كبرى (سلام الله علیها)
باشد قبول هیچ سری روی نی نرفت
اصلاً زنی به سمت و سوی بزم مِی نرفت
باشد قبول هیچ تنی جا به جا نشد
پیراهنی ز پیکر آقا جدا نشد
باشد قبول فاطمه غمگین نمانده است
اصلاً سری به گوشه خورجین نمانده است
اصلاً که گفته نیزه به پهلوش میزدند
با سنگ عده ای به سرو روش میزدند
باشد قبول زخم دل ما نمک نخورد
در راه کوفه زینب کبری کتک نخورد