شعر مناجات با خدا
ای آنکه گشود ی به رویم باز دری را
خرج منه آلوده نمودی نظری را
شرمنده تر از نوبت قبل آمد م ای وای
دیدی ز منو یا تو گرفتار تری را
من نو سفرم راه دراز است غریبم
کو خضر رهی راه برد نو سفری را
قانع نشده دل که گنهکارترینم
غفلت زده از دست دهد هر سحری را
از خجلت و جرم و گنه آتش نگرفتم
تا اینکه گرفتن ز من چشم تری را
ستری تو گرچه شامل حالم
من ترک نکردم صفت پرده دری را
گفتن شهادت هنر مرد الهی است
باید به کجا برد غم بی هنری را
در راه پر از فتنه ی این آخر دوران
با نام علی دفن کنم هر خطری را
ایوان نجف آرزوی هر شب شیعه است
از ما مَسِتان فیض دیدار پدری را
ما چشم به راهیم که با فاطمه آید
همراه بَرَد نو سفر محتضری را
شعر روضه حضرت علی اکبر (علیه السلام)
دست و پا كمتر بزن دشمن تماشا مى كند
لب گشا، لبخند تو، دفعِ بلاها مى كند
كاش مى ماندى كنارم خوش قد و بالاى من
خيمه از وقتى كه رفتى فكر فردا مى كند
حلقه ى تسبيح من چه زود مى ريزى زمين
تيغ و خنجر پيكرت را ارباً اربا مى كند
دشمن از وقتى كه افتادى مرا هُو مى كند
هِى تمسخر مى كند هركار بابا مى كند
اين عبا اندازه ى اين تكّه هاى پاره نيست
پيش اين لشكر پدر هرچه تقلّا مى كند
آبرودارِ حرم! رفت آبرويم در خطر
عمّه دارد معجر خود را ز سر وا مى كند
جوشنِ تو گرچه مانع بود ديدم نيزه دار
با چه زورى نيزه اش را در تنت جا مى كند